سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ظرف آبش سوراخ شده بود وسط راه. نه می توانست آب بردارد

برای وضو، نه برای خوردن. نشسته بود کنار برکه و زانوی غم بغل گرفته بود. جوانی آمد بالای سرش: «چرا ناراحتی حاجی؟»

اگر هر کس دیگی بود، داد می زد سرش، اما به دلش افتاد با جوان گرم بگیرد.

پرسید: «اسمت چیست؟»

گفت: «عبدالله.»

پرسید: «کارت چیست؟»

گفت: «طاعه الله».

حاجی خندید. گفت: «ظرف آبم سوراخ شده. تا مقصد هم کلی راه مانده.»

جوان هم خندید: «دوباره نگاه کن. سوراخ نیست.»

ظرف را بلند کرد. سوراخ نبود. آب برداشت. هم برای وضو، هم برای خوردن.

 

 ü اگر خوب نگاه کنی در زندگی تو هم فراوان است از این یاری های بی منت مولا...


[ سه شنبه 90/11/25 ] [ 12:57 عصر ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

نویسندگان
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 80
بازدید دیروز: 32
کل بازدیدها: 253677